جدول جو
جدول جو

معنی اهل نشست - جستجوی لغت در جدول جو

اهل نشست
مردم گوشه نشین و تارک دنیا برای مثال خرم دل شریف که با یاد چشم یار / بنشست گوشه ای و ز اهل نشست شد
تصویری از اهل نشست
تصویر اهل نشست
فرهنگ فارسی عمید
اهل نشست
(اَ لِ نِ شَ)
کنایه از درویشان و گوشه نشینان و تارک دنیا باشد. (هفت قلزم) (برهان). گوشه نشین و تارک دنیا. (آنندراج) :
خط تو گفت در آغاز خاستن کاینک
منم که ف تنه اهل نشست خواهم شد.
امیرخسرو (از آنندراج).
در آتش محبت شمعی نشسته ام
کز روی گرم ف تنه اهل نشست شد.
لسانی (از فرهنگ ضیاء).
خرم دل شریف که با یاد چشم یار
بنشست گوشه ای و ز اهل نشست شد.
؟ (از آنندراج) ، در اصطلاح حقوقی عبارت است از توانائی قانونی برای انجام امری. یا به عبارت دیگر اهلیت قابلیت شخص است برای آنکه بتواند حق خود را استیفاء و اعمال نماید چنانکه بتواند اموال و حقوق خود را تصرف نماید و معاملات و عقودمنعقد سازد. و طبق مادۀ 211 قانون مدنی شخص وقتی میتواند توانائی قانونی (اهلیت) را برای معامله کردن واجد باشد که بالغ و عاقل و رشید باشد. این توانائی را قدرت اعمال حق نیز گویند و آن دو قسم است: اهلیت تمتع، اهلیت استیفاء. (از حقوق مدنی منصورالسلطنۀ عدل و حقوق مدنی دکتر امامی و قانون مدنی). و رجوع به ترکیبهای زیر شود.
- اهلیت استیفاء، توانائی قانونی شخص است بر اعمال حقوق و تصرف در اموال و انجام معاملات و عقود. توضیح آنکه تنها دارا بودن اهلیت تمتع برای آنکه انسان بتواند حق خود را اعمال نماید کافی نیست و باید دارای اهلیت استیفا نیز باشد چنانکه قانون مدنی مقرر میدارد ’هیچکس نمیتواندحق خود را اجرا کند مگر این که برای این امر اهلیت قانونی داشته باشد’. (مادۀ 958). و مطابق همان قانون شخص وقتی اهلیت برای معامله دارد که بالغ و رشید وعاقل باشد. (مادۀ 211). و همین قانون علاوه میکند: ’اشخاص ذیل محجور و از تصرف در اموال و حقوق مالی خود ممنوع هستند: صغار، اشخاص غیر رشید، مجانین...’. (از قانون مدنی و حقوق مدنی دکتر امامی).
- اهلیت تصرف، توانائی قانونی مالک است برتصرف ملک و انتقال آن، یا بعبارت دیگر ممنوع نبودن مالک است از تصرف در مال و انتقال آن، مثل این که براثر حجر یا بازداشت قانون مال، مالک از تصرف در آن ممنوع باشد. قانون مدنی مقرر میدارد: ’هر یک از بایعو مشتری باید علاوه بر اهلیت قانونی برای معامله، اهلیت برای تصرف در مبیع یا ثمن را نیز داشته باشد’. (قانون مدنی، مادۀ 345).
- اهلیت تمتع، قابلیت شخص است برآنکه بتواند دارای حقوق مدنی گردد، یعنی دارای حق و تکلیف شود. و بموجب قانون مدنی: ’هر انسان، متمتع از حقوق مدنی خواهدبود...’. (مادۀ 958). مطابق همان قانون: ’اهلیت برای دارا بودن حقوق با زنده متولد شدن انسان شروع و با مرگ او تمام می شود’. و باز طبق همان قانون، حمل نیز از حقوق مدنی متمتع است به شرط آنکه زنده متولد شود. (مواد 956- 957). بنابراین تنها شرط اهلیت تمتعزنده بودن انسان است. (از حقوق مدنی دکتر امامی).
- اهلیت قانونی، توانایی قانونی شخص بر انجام امریست
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهل نفس
تصویر اهل نفس
شهوت پرست، نفس پرست، نفس پرور
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم نشست
تصویر هم نشست
همنشین، همدم، برای مثال بشوی ای خردمند از آن دوست دست / که با دشمنانت بود هم نشست (سعدی - ۱۷۲)، مهتران چون خوان احسان افکنند / کهتران را هم نشست خود کنند (خاقانی - ۸۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ نِ شَ)
جلیس. همنشین:
بدین هم نشست و بدین هم سرای
همی دارشان تا تو باشی به جای.
فردوسی.
سرافیل همرازش و هم نشست
براق اسب و جبریل فرمانبر است.
اسدی.
که همه قاضیان ز دست ویند
همه زهاد هم نشست ویند.
سنائی.
میده تنهاتر است تنها خور
به سگان ده، به هم نشست مده.
خاقانی.
مهتران چون خوان احسان افکنند
کهتران را هم نشست خود کنند.
خاقانی.
عیب یک هم نشست باشد بس
کافکند نام زشت بر صد کس.
نظامی.
آمد نه چنانکه هم نشستان
شوریده سر آنچنانکه مستان.
نظامی.
باد است ز عشق تو به دستش
گور است وگوزن هم نشستش.
نظامی.
وگر عار دارد عبارت پرست
که در خلد با وی بود هم نشست.
سعدی.
بشوی ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بود هم نشست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهل نفس
تصویر اهل نفس
تن پروران
فرهنگ لغت هوشیار
رسوب مواد موجود در آبها، ماده ای که در آب رودها و مردابها و دریاچه ها و دریاهاراسب میشود، طبقه ای از زمین که نتیجه رسوب مواد محلول یا مخلوط در آب دریاها و رودها است، آنچه ته نشین شود
فرهنگ لغت هوشیار
همنشین معاشر: مهتران چون خوان احسان افکنند کهترانرا هم نشست خود کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته نشست
تصویر ته نشست
((تَ نِ شَ))
رسوب کردن مواد موجود در آب ها، ماده ای که در آب رودها و مرداب ها و دریاها رسوب می شود، طبقه ای از زمین که نتیجه رسوب مواد محلول یا مخلوط در آب دریاها و رودهاست، آن چه ته نشین می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ته نشست
تصویر ته نشست
رسوب
فرهنگ واژه فارسی سره
ته نشین، درد، رسوب، لرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جلیس، مصاحب، معاشر، همنشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد